دلتنگیهای من
دیدی که یار جز سر جور وستم نداشت ، بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
هر صبح با طلوع خورشید، با عبور از کوچه پس کوچه های غربت ، به امید رسیدن به تو گام بر می دارم. تنها به خاطر شنیدن صدایت، اما تو ، تو حتی مرا از نگاهت محروم می سازی. ای همه ی امیدم نگاهم کن که خود تو مرا اسیر کرده ایی... پس با نگاهی رهایم کن...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |